محل تبلیغات شما



با هم داشتیم بازی میکردیم . بازی مون بازی آقای فروشنده بود . من فروشنده بودم و یحیی خریدار . وقتی اومد مغازه گفتم این چرخ خیاطی دو هزار تومن میشه. قابل شما رو نداره . بعد چند ثانیه مغازه رو ترک کرد . من از ژست بازی خارج شدم گفتم بابایی چرا پولشو ندادی ؟ گفت آخه گفتی قابلی نداشت دیگه . ینی دلم میخواست برای سادگیش اون لحظه جونمو بدم کاش همه جا همینجوری میگفتن قابلی نداشت و پول رو نمیگرفتن امشب شب اول ماه ذیحجه است ورفته بودیم پارک کنار خونه مون سه تایی .
بابا خدا از قطار هم بزرگتره ؟ حتی از اتوبوسم ؟ حتی از باباهاااا؟؟؟ (این سوالات گهربار رو وقتی پرسید که توی قطار تهران به قم بودیم و مبهوت عظمت قطار شده بود .) بابا وقتی ریش نداشتی اسمت چی بود ها ؟ دختر بودی یا پسر ؟ اسمت بابا ستار بود ؟ بابا از وقتی ریشت رو کوتاه کردی شبیه ستاره شدی . (عطف به جمله ی روز قبل خودم : ریشم خیلی بلند شده بود و رفتم کوتاهش کردم خیلی یه دفعه صورتم سبک شده بود گفتم قبل اصلاح عبدالستار بودم الان شدم ستاره .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها